کد مطلب:134756 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:265

احساس گناه
قیام حسین (ع) و پایان آن در كربلا،تأثیر دیگری هم داشت؛ پایان وفرجام آن ایجاد احساس گناه در وجدان تمامی مسلمانانی گشت كه توانایی یاری نمودن او را داشتند ولی یاری اش نكرده بودند. پیام او را شنیده بودند ولی لبیك نگفته بودند. این احساس در وجدان آنانی كه از یاری اش دست كشیده بودند - و حال آنكه به او وعده یاری داده بودند و بر قیام با او پیمان بسته بودند - قوی تر و تأثیر گذارتر بود.

این احساس گناه دو جنبه داشت؛ از طرفی شخص را وا می داشت تا به خاطر گناهی كه مرتكب شده است، كفاره دهد و از طرف دیگر در وجدان فرد، احساس كینه و نفرت نسبت به كسانی وا می داشت كه او را به ارتكاب گناه واداشتند.

این مسأله را در توده ی مسلمان بعد از قیام امام (ع) به وضوح می بینیم؛ این احساس گناه بسیاری از گروههای اسلامی را به دادن كفاره ی گناه واداشت و خشم و كینه شان را نسبت به امویان افزود. بیان طبیعی انگیزه ی پرداختن كفاره ی گناه و كینه توزی، همان قیام و انقلاب است. بدین ترتیب امویان هدف انقلابها و قیامهایی قرار گرفتند كه شهادت حسین (ع) آن را برافروخته بود و علت آن هم پرداختن كفاره ی گناه به خاطر یاری نكردن حضرت (ع) و گرایش


به انتقام از امویان بوده است. در فصل بعد نمونه هایی از این قیامها را خواهیم دید.

به واسطه ی این احساس گناه، موضع مسلمانان در برابر حكومت اموی، موضعی عقل گرایانه ناشی از درك و آگاهی دوری از امویان از دین و ستمگری شان بوده است. اما زمانی به موضع عاطفی تبدیل شد كه این احساس بسیاری از مردم را به انقلاب، به منزله ی یك عمل انتقام جویانه و به قصد فرو نشاندن خشم درونی سوق داد. این امر بیانگر بسیاری از قیامهای شكست خورده ای است كه قبل از شعله ور شدن، شكست آنها آشكار بود؛ چون علت آن گرایش به انتقام جویی و پاسخ گفتن این انگیزه ی عاطفی بوده است. وقتی كه آدمی تحت فشار موقعیت عاطفی سركش قرار می گیرد، احتمال شكست و پیروزی را از دست می دهد آن چه كه قابل تردید نیست این كه این عامل روانی، موضع مسلمانان نسبت به حكومت اموی را جدی تر و پرشورتر كرد و به آن صبغه ی انتقام جویانه داد و آن را نزد حاكمان عاملی قابل توجه قلمداد نمود. بر موضع گیری عقل گرایانه ی صرف، میتوان به روشهای فراوانی غلبه یافت و تردید نمود؛ اما وقتی موضع، عاطفی گردد مسأله كاملا متفاوت می شود؛ چون عاطفه ی راستین ویژگی شعله ور شدن، فوران و همیشگی بودن دارد و دیدگاههای مقابلش را رد می نماید. لذا احساس به گناه نزد مسلمانان، عمیق و راستین بوده است.

برای بقیه ی اهل بیت این فرصت به وجود آمد كه این احساس به گناه را شعله ور سازند و شدت و حرارت آن را بیفزایند. مثلا زینب (س) دختر علی (ع) در میان مردم كوفه كه گرد آمده بودند و به كاروان سران واسیران خیره شده بودند و می گریستند، اشاره كرد كه ساكت گردند. وقتی كه ساكت شدند چنین گفت:

«اما بعد، ای مردم كوفه، آیا می گریید؟ هرگز اشكتان آرام نگیرد و ناله ی تان پایان نپذیرد. مثل شما مثل آن زنی است كه بعد از بافتن، بافته هایش را رشته می كرد. شما سوگندهای تان را مایه ی مكر و فریبتان قرار می دهید؛ چه بد بار گناهی را به دوش می كشید. آری: به خدا قسم بسیار بگریید و كمتر بخندید. شما دچار ننگ و زشتی ای گشته اید كه هرگز نمی توانید آن را به شستن پاك كنید. چگونه می توانید، (ننگ) كشتن نواده ی رسول خدا، گنجینه ی رسالت و معیار و محور حجت شما و چراغ راهتان یعنی سرور جوانان بهشت را، پاك نمایید؟


شما دچار كاری زشت و احمقانه شده اید. آیا شگفت زده خواهید شد اگر از آسمان باران خون ببارد؟

بدانید كه چه بد نفستان شما را فریب داد و خداوند بر شما خشم گرفته و شما هم در عذاب جاودان خواهید ماند.

آیا می دانید كدام جگر را دریده اید؟ چه خونی را ریخته اید؟ چه زن بزرگواری را كشف حجاب كرده اید؟ شما مرتكب چیزی شده اید كه نزدیك است آسمانها و زمین شكافته شوند و كوهها سخت به لرزه در آیند».

كسی كه این سخنان را شنیده بود، چنین گفت:

«به خدا قسم، زنی سخنورتر از او ندیده ام. گویی از زبان پیشوای مؤمنان، علی بن ابی طالب سخن می گوید. به خدا قسم، سخنانش هنوز به پایان نرسیده بود كه همه گریان شده بودند و مدهوش گشتند و از ترس و وحشت آن مصیبت سهمگین، پشیمان شده بودند».

بعد، فاطمه، دختر امام حسین (ع) چنین سخن سرداد:

«اما بعد، ای مردم كوفه، ای اهل مكر و حیله و تكبر، ما اهل بیت هستیم كه خداوند به واسطه ی ما شما را آزمود و ما را به واسطه ی شما. شما ما را دروغگو پنداشتید و به ما نسبت كفر دادید؛ جنگ با ما را حلال شمردید و اموالمان را غارت نمودید.

وای بر شما، آیا می دانید كدام دست شما به سوی ما نیزه برداشت و كدام شخص به جنگ با ما گرایش یافت و به كدام پا به سوی ما حركت كردید و در پی جنگ با ما بودید. دلهای تان سخت شده است و بر چشم و گوشتان مهر خورده است و شیطان شما را فریب داد و بر چشمهای تان پرده ای نهاد و لذا شما به راه هدایت در نمی آیید.

مرگ بر شما، ای مردم كوفه؛ كدام انتقام از رسول خدا در دلتان بود؟ كدام خونخواهی نزد او داشتید؟ كه به برادرش، علی بن ابی طالب و خاندان پاك و


برگزیده اش مكر ورزیده اید»؟ [1] .

علی بن حسین (ع)، امام سجاد هم چنین سخن گفت:

«ای مردم، شما را به خدا قسم می دهم؛ آیا می دانید كه شما به پدرم نامه نوشتید ولی به او مكر ورزیدید؟ از جانب خودتان به او عهد و پیمان دادید و بعیت كردید ولی او را به شهادت رساندید؟ مرگ بر شما به خاطر آن چه كه برای خویشتن پیش فرستادید. و بدا به این رأی و اندیشه تان. به كدامین چشم به رسول خدا خواهید نگریست، وقتی به شما بگوید: عترتم را كشتید و حرمتم را دریدید؛ پس از امت من نیستید». [2] .

وقتی خبر شهادت امام (ع) در مدینه پخش شد و مردم متوجه شدند، مدینه یك پارچه فریاد گشت و بانگی چون بانگ زنان بنی هاشم در خانه هایشان برحسین (ع) شنیده نشد. دختر عقیل بن ابی طالب سر برهنه خارج شد و زنانی هم او را همراهی می كردند. او كه لباسش از روی زمین می كشید چنین میگفت:

«چه خواهید گفت اگر پیامبر (ص) به شما بگوید، شما كه آخرین امتها هستید، با عترت و خاندانم بعد از مرگم چه كردید؟ برخی از آنها اسیر شده اند و برخی دیگر غرق به خون».

وقتی عمروبن سعید - حاكم مدینه - صدای آنها را شنید، خندید و چنین گفت:

«زنان بنی زیاد فریادی همچون فریاد زنان ما در صبح روز خرگوش سر دادند»

سپس گفت: این بانگ همچون بانگ عثمان است. [3] .


این احساس گناه خود را در احساسی كه از سر خشم و نفرت بر امویان و علاقه و دوستی به امام حسین (ع) و تأثیر پذیری از قیامش سر برآورده بود، نشان داد.

نمونه های دیگری از قیام وجود دارند كه به درستی و با شور و حرارت از این تأثیرگذاری پرده بر می دارند كه آن قیام را در جامعه ی اسلامی از خود به جای گذاشت.

شاید بهترین نمونه ای كه تاریخ آن روزگار برای ما به جا نهاد، سخن عبدالله بن حر است، وقتی عبیدالله بن زیاد او را به بی اعتنایی به حكومت متهم كرد، از كوفه گریخت و كربلا آمد. با نگاهی به قتلگاه شهدا چنین گفت:

«امیری بس خائن و بی وفا می گوید: چرا با فرزند فاطمه نجنگیدی».

«امان از پشیمانی كه چرا او را یاری نكرده ام؛ آری و هر كس جز من كه او را یاری نداد پشیمان است.

«حسرت می خورم كه چرا از حامیان او نبوده ام؛ حسرتی از من جدا نمی شود».«خداوند روح كسانی كه او را یاری كرده اند از ابر [رحمت] دائمی سیراب نماید».

«در كنار پیكر و قتلگاه شان ایستادم و نزدیك بود درونم از هم پاره پاره شود و چشمانم پر از اشك بود».

«به جانم سوگند، آنان دلاورانی در میدان جنگ بوده اند و با مردانگی و بخشندگی با شتاب به میدان جنگ می رفتند».

«در یاری فرزند دختر پیامبرشان هم پیمان گشتند؛ شیران بیشه كه خشمگین بودند».

«اگر دشمنان آنها را بكشند، جان پرهیزگاری مذبوح برزمین افتاده است و به این خاطر خاموش و آرام گشته اند».

«بینندگان بهتر از آنان در رویارویی با مرگ ندیده اند، آنان سروران و شكوفه های پژمرده اند».

«آیا آنها را از سر ستم می كشی و به دوستی ما امید داری؛ رها كن نقشه ای را كه مناسب با شأن ما نیست».

«به جانم سوگند كه با كشتن آنها با ما به دشمنی برخاسته اید؛ لذا بسیاری از ما


علیه شما به انتقام خواهند پرداخت.»

«بارها تلاش كرده ام كه لشگری را به سوی گروهی به حركت در آوردم كه از راه حق منحرف گشته اند و ستمكارند».

«دست از این كار بردارید و گرنه با لشكریانی با شما مواجه خواهم شد كه از یورش دیلیمان بر شما سخت تر خواهد بود» [4] .

از كسانی كه وجدانشان از گناه و جنایت وحشتناكی كه كرده بودند، بیدار گشته بود، رضی بن منقذ عبدی بود كه چنین سرود:

«اگر خواست پروردگارم نبود در جنگ با آنان حاضر نمی شدم و كعب بن جابر نزد من عزیز نبود». [5] .

«آن روز، روز ننگ و دشنام بود و فرزندان بعد از نسلها آن را به عیب و ننگ می نگرند».

«ای كاش من قبل از كشته شدن حسین (ع) در خاك قبر جای می گرفتم». [6] .

این احساس گناه برای همیشه پرفروغ و سوق دهنده به انقلاب و انتقام ماندگار گشت و مردم را به شورشها و قیامهایی علیه امویان واداشت و هیچ گاه آرام و قرار نمی گرفت و از قیام كنندگان خون و فداكاری می طلبید. راه آن هم قیام علیه ستمگران بوده است.



[1] اعيان الشيعه، ج 4، ص 318 تا 320.

[2] اعيان الشيعه، ج 4، ص 321 تا 323.

[3] طبري، ج 4، ص 346 تا 357 و الكامل، ج 3، ص 300. سرزنش در زشت ترين صورتش در موضع عمرو بن سعيد اموي آشكار است.

[4] طبري، ج 5، ص 469 و 470.

[5] كعب بن جابر يكي از سربازان ارتش اموي بود؛ همسرش با دخترش وقتي كه او از جنگ بازگشته بود، چنين گفت: «عليه فرزند فاطمه كمك كردي و سرور قاريان را كشتي؛ كار بزرگي انجام دادي؛ به خدا قسم تا زنده ام با تو سخن نخواهم گفت». كعب با شعري كه در آن به كارش افتخار مي كرد به او پاسخ داد و در آن بيتي را تضمين كرد كه در آن يادآور شد رضي بن منقذ را از كشته شدن نجات داد وقتي كه او از عليه دشمنش در جنگ ياري خواست. گفت: «بي گناهي را كشتي و سپس نعمتي بردي؛ اي ابو منقذ آن گاه كه ندا در داد، چه كسي ياري مي كند».

در بيت نخست به ديدگاه جبرگرايانه رضي بن منقذ عبدي پي مي بريم. طبري، ج 5، ص 433 -432

[6] طبري، ج 5، ص 433.